دیوونگی های فسقل دوکتورکوچولوموچولو
WEB

سلام دوست عزیز بنده سرکار خانوم الف.فسقل دکتر هستم اینجا هم مطب منه قوانین رو هم روی دیوار نصب کردم.میتونین روی دیوار اصلی ببینینش. پرداخت حق ویزیت یادتون نره درسته که من پولکی نیستم ولی این پول صرف خیریه میشه. اون فرد نیازمند هم خود من هستم پس دریغ نکنیدلطفا:) جمله ی معروف فسقل دوکتور: گاهی به جای طبابت باید محبت کرد .............tanha✿❤ ............tanha✿❤ ...........tanha✿❤ ..........tanha✿❤ .........tanha✿❤ ........tanha✿❤ .......tanha✿❤ ......tanha✿❤ .....tanha✿❤ ....tanha✿❤ ...tanha✿❤ ..tanha✿❤ ...tanha✿❤ .....tanha✿❤ .......tanha✿❤ .........tanha✿❤ ...........tanha✿❤ .............tanha✿❤ ...............tanha✿❤ ..................tanha✿❤ ....................tanha✿❤ .......................tanha✿❤ .........................tanha✿❤ ............................tanha✿❤ ..............................tanha✿❤ ................................tanha✿❤ .................................tanha✿❤ .................................tanha✿❤ ...............................tanha✿❤ .............................tanha✿❤ ..........................tanha✿❤ .......................tanha✿❤ ....................tanha✿❤ .................tanha✿❤ .............tanha✿❤ ........tanha✿❤ ....tanha✿❤ .tanha✿❤ tanha✿❤ ...✿❤...................✿❤...✿❤ ........✿❤..........✿❤............✿❤ ............✿❤..✿❤...................✿❤ ...............✿❤.......................✿❤ ..............✿❤..✿❤..............✿❤ ............✿❤.........✿❤....✿❤ ........tanha✿❤ ......tanha✿❤ .....tanha✿❤ ....tanha✿❤ ....tanha✿❤ .....tanha✿❤ .........tanha✿❤ ..............tanha✿❤ .....................tanha✿❤ ..........................tanha✿❤ ............................tanha✿❤ ..........................tanha✿❤ .......................tanha✿❤ ....................tanha✿❤ .............tanha✿❤ ........tanha✿❤ ...tanha✿❤ tanha✿❤
CAT's
PAST
BAX
TEMP
(^_^)


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 62
بازدید هفته : 191
بازدید ماه : 182
بازدید کل : 9239
تعداد مطالب : 69
تعداد نظرات : 264
تعداد آنلاین : 1



فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز




کد هدایت به بالا

دریافتـــ کد موُس برآی وِبلآگ

دریافتـــ کد های بارشــی



قآلِب هآی عآشـِقآنِه ی شِکَرُ و نَمَک






دريافت همين آهنگ
...مشترک مورد نظــ ـــ ـــر...
سه شنبه 20 اسفند 1392 × 22:25 × ✿ ...Jay Jay... ✿

 

 

  سلام. این داستانو خودم نوشتم. تابستون. از اون داستاناییه که دوازده شب یهو به فکرت میرسه و عین جن زده ها یه قلم و کاغذ برمی داری و شروع می کنی به نوشتن.

مشترک مورد نظر

 

 

 

تا به حال شنیده ای که می گویند " بچه ها عاشق نمی شوند "  ؟

 

 

 

مزخرف است.جدی می گویم.من کسی را می شناسم که بر خلاف جسم کوچکش قلب بزرگی داشت.مطمئنم که او را نمی شناسی.چون تو از ان دسته انسان هایی که هستی که معتقدند بچه ها عاشق نمی شوند.

اما من نظرت را عوض خواهم کرد.حالا می بینی.می خواهم قصه ی یک فرشته ی کوچولو را برایت بگویم..

پسرک قصه ی ما5 سال بیشتر نداشت.اما عاشق چهار نفر بود.راست می گویم.واقعا عاشق بود.چهارنفر که گویا در چهارطرف قلبش خانه کرده بودند.

1- خدا

2- خودش

3- خودش

4- خودش

او به راستی عاشق خودش بود.چشمان سبز و موهای بلوندش، دل هرسنگدلی را به رحم می اوردند.هنگامی که با بالهای سفید کوچکش بالای باغ های بهشت ، پروازمی کرد و چنگی طلایی را می نواخت؛ ستاره ها می رقصیدند و اسمان می خندید؛ ابر از شادی اشک می ریخت و فرشته ها پایکوبی می کردند..

و او از خجالت سرخ می شد و سرخ می شد و درخشش حلقه ی طلایی بالای سرش،اسمان را غرق نور می کرد.

تا این که یک روز...

او خواست برای اولین بار در عمرش سفری داشته باشد.

به زمین.

کسی باور نمی کرد.همه می گفتند :

-  انسان ها می میرند تا به بهشت برسند ؛ ان وقت تو...می خواهی از اینجا بروی؟!

اما خدا چیزی نگفت وفرشته کوچولو را چون ستاره ای کهکشانی به زمین فرستاد.خداوند می دانست که روزی باز می گردد.همان گونه که همه باز می گردند... .

پنج سال گذشت.فرشته کوچولوی ما ده ساله شده بود.دوست پیدا کرده بود.یک عشق زمینی.اما کس دیگری را فراموش کرده بود.

چرا؟

چون راه و رسم زمین و زمینی بودن را خوب یاد گرفته بود.او خدا را فراموش کرده بود.به خاطر یک دختر... ، یک موجود بی ارزش فنا پذیر...

او دیگر مهربان ترین افریده ها نبود.او قلب خدا را شکسته بود.

چندی نگذشت که بال هایش نیز ناپدید شدند.حلقه ی بالای سرش نیز ، مدت ها پیش از بین رفته بود.

روزی در حالی که تلاش می کرد تا شماره ی دخترک را به یاد بیاورد ؛ شماره ای را گرفت.ناگهان صدای دختری در گوشی تلفن پخش شد و بدنش را به لرزه انداخت :

- مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد.

این که بود که چنان صدای زیبا و دل انگیزی داشت؟

گویی قلبش داشت از درون سینه بیرون می جهید.صدای دختر،گرم و خواستنی بود.مطمئنا خیلی زیبا هم بود.در این مورد شکی نداشت.دوباره زنگ زد.دوباره و دوباره.اما همان صدا تکرار می شد:

- مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد.

پس اسمش این بود!

  " مشترک مورد نظر "

چه اسم قشنگی!درست است که اسم طولانی ای بود اما پسرک ان را دوست داشت.چون مشترک موردنظر را دوست داشت.او مشترک مورد نظر را دوست نداشت بلکه او را می پرستید!او عاشقش بود...عاشق مشترکش...مشترک مورد نظرش!......

اما او هرگز در دسترس نبود.گویا هرگز نمی خواست در دسترس باشد.اما اگر در دسترس نبود...پس کجا بود؟...

پسرک نمی دانست.اما او هرکجا بود...می خواست با او باشد...او زندگی را بدون مشترک مورد نظر محبوبش نمی خواست...دنیا را نمی خواست...زمین و زمان را نمی خواست...زندگی او به راستی به زندگی مشترک مورد نظر گره خورده بود.

اما صد افسوس که مشترک مورد نظر او را دوست نداشت.این چیزی بود که پسرک فکر می کرد.خب،اخر اگر مشترک مورد نظر دوستش داشت که به او جواب می داد دیگر...اگرمشترک مورد نظردوستش داشت...در دسترس بود... .

پسرک در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود طنابی را به دور گردن ظریفش بست و روی چهارپایه ی کوچکی ایستاد. تلفن را برداشت تا بار دیگر تماس بگیرد.شماره گرفت  اما تلفن را به طرفی پرت کرد .

سپس قدمی به جلو برداشت و..دیگر در دسترس نبود. نامه ای که برای مشترک مورد نظر نوشته بود کنار پایش روی زمین قرار داشت و با خون او همرنگ شده بود:

مشترک مورد نظر عزیزم،

اکنون که این نامه را برایت می نویسم طناب دار را به دور گردنم بسته ام.چرا که زندگی را بدون تو نمی خواهم.می خواهم پیش خدا برگردم.امیدوارم که بتوانم سرانجام در " بهشت " تو را ببینم.من خودم را می کشم تا در دسترس نباشم.

می دانی چرا؟

اخر من خیلی فکر کرده ام.تو در دسترس نیستی.هرگز نبوده ای.اما من در دسترس هستم.پس جور در نمی اید.اما...اگر من هم در دسترس نباشم...شاید بتوانیم در سرزمینی که کسی در دسترس نیست،در اوج نبودن ها،به هم برسیم.

- دیگر دارم می آیم... پیش تو...

مشرک مورد نظر عزیزم

دوستت دارم.

 

 

گوشی تلفن هم چنان بوق می خورد وصدای دخترکی سکوت خانه را می شکست:

- مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد.

- مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد.

- مشترک موردنظر در دســ...

سرانجام مشترک مورد نظر گوشی را برداشت.بازهم ترازوی سرنوشت با هم جور نمی امد.

صدای دخترانه ای گفت:

 

- الو ؟!

 



نظرات شما عزیزان:

فافا
ساعت21:55---22 اسفند 1392
مثل همیشه زیباواقعا خودت نوشتی
پاسخ: مرسی عزیزم. اره


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: دل نوشته ها,